۹ بهمن ۱۳۸۵

رولان

برای نوشتن یه نامه تو فیلمنامه ام کتاب سفر درونی رومن رولان را بعد از 13 سال دوباره خواندم جالب یادداشتهای خودم بود در حاشیه کتاب از ان زمان ...خود من از انچه که خوانده بودم چیز زیادی به یاد نمی اوردم اما از ان نوشته ها رویا هایم را به یاد می اوردم و...
اما در ان زمان قسمتهای را می پسندیم که لازم داشتم و حالا نیز ولی این ملزومات عوض شده است رولان اکنون از ان جایگاه خدایی پایین امده است گاهی شعار می دهد و ...اما..به یادم اورد انچه که فراموش کرده بودم روزمرگی غوغا می کند دوباره باید به راه بازگردم دوباره باید اغاز کنم دوباره باید ارمانهایم را به یاد اورم در این دوران پست مردن که ارمان خواهی به کار نمی اید من دوباره باید انان را به روز کنم انقدر در بازی و عشق و دروغ گم شده
چقدر نسبت به گذشته نیاز به دوست داشتنم شدیدتر شده
نه من اصلا عوض نشدم الان هم به همان شدت و کودکانه این را دوست دارم که در ان زمان آن را و روزی می رسد که این نیز مانند ان به خاک سپرده خواهد شد
همه چیز بازی است و طبق معمول مرگ را فراموش می کنم هر چند بعد از مرگ نباید حسرتی وجود داشته باشد در ان دنیا حسرتی از لذت نبردن در این دنیا هست؟
زمانی کسی گفته بود برای اغاز کاری نیاز به امیدواری و برای ادامه ان نیازی به موفقیت ندارم ومن الان می فهمم که چقدرشجاعت پشت این جمله است.
دو تا اقا که دو تا دوست مرا دودر کرده بودند بعد از سالها رفاقت ...از دو تا دوست من خواستگاری کردند! به قول یک دوست دیگه یه موج خریت همه را گرفته !

جونورها


رفتم سر اجراشون ....چنان در آغوشم گرفتند که هیچ کس نگرفته...چنان متن زیبایی نوشته بودند و اجرا زیبایی کردند ...با شمع ها و پیراهن های سیاه ..لذت بردم ....یه نفر داشت می گفت: اخه اینا دست پروده های خانم طلا هستند...احساس عجیب خوبی بود...بعد از نمایش روی زمین نشستیم و قیمه امام حسین خوردیم ...که حسابی بد مزه بود اما کسی نفهمید. نمی دونم چند بار شنیدم :دلم خیلی براتون تنگ شده بود خانم................
دوستم اس ام اس زده که می تونم عصر مزاحمت بشم؟ با توجه به اینکه سه ماهه ندیدمش و دلم براش حسابی تنگ شده و چند روز هست که منتظرش هستم حرصم درامد از این مدل حرف زدن... جوابش دادم: نه نمی تونی زنیکه عوضی رفتی خارج اومدی حرف زدنت عوض شده؟ بیا اگه نیایی خشتکتو .... اونم می دونید چی جواب داد!!!
: باشه جنده خانم می یام

سفر جنوب

رضا با صدایی اهنگین و لهجه اصفهانی نوحه می خواند:
مگه شما نمی خید برید کربلا؟
فردین با گریه جواب می دهد:
-این چایی ها هم که رنگ نداره!
-این مسجد توالت نداره ؟
-شنیدیم توالتش اپنه اشپزخونه اش فرنگی داره

۷ بهمن ۱۳۸۵

احتراما به استحضار می رساند یاهو مسنجر را دانلود نموده و گوز پیچ شده ایم....سرعت لپ تاب قراضه ام شده یه چیزی تو مایه هیچ چی و ...خب حالا چطور باید چت کرد و اد کرد و ....؟ خدا مرگم بده دیدی بالاخره به راه بد کشیده شدم...رفیق ناباب و جنس ناب......

۶ بهمن ۱۳۸۵

داشتم سگ اندلسی را تحلیل می کردم در صحنه ای که جعبه است و باران و دستمال کاغذی و کروات..هرچی فکر کردم هیچ چی به ذهنم نرسید گفتم فرویدی نگاه کنم جعبه و کراوات شد دستگاه تناسلی مردانه و زنانه ...خب خودتون حدس بزنید چه فاجعه ای می شه دستمال کاغذی و بارون ...وای دارم می میرم از خنده

۵ بهمن ۱۳۸۵

به من چه؟

گفتم شوهر می کنه از شرش خلاص می شم....زنگ زده می گه چی کار کنم کان دوم پاره شد!! آخه دختر مگه من متخصص در زمینه زنان و زایمان هستم؟ برو از اون آقاهه که کان دوم پاره کرده بپرس چی کار باید کرد
دوبار به گوشی اش زنگ زدم جواب نداد دیوانه شدم از درد، امدم خانه و خوابیدم و با زنگ تلفن از جا پریدم، او بود اما من کاملا خواب بودم و هیچکدام از ان جملات زیبایی که اماده کرده بودم نگفتم...... وقتی همه این ماجرا ها را در فیلمها می بینم مسخره به نظرم می رسد و مسخره این است که در زندگی واقعی هم همه چیز در پایان مسخره است.
از اساتیدی که سر کلاس درباره بچه شون حرف می زنن خیلی خوشم می یاد
خسته شدم از این همه خبر کودک آزاری ..خسته شدم از این همه خبر تجاوز مگه می شه هر روز؟ هر روز یکی از کتک بمیره ...یکی از تجاوز؟
زمان شاه به یه سرهنگی که تهیه کننده هم بود گفتن اخه چرا مدام از فاهشه ها و جاهلا فیلم می سازی؟ گفت اخه انجمن صنفی ندارن!

۳ بهمن ۱۳۸۵

دلم برای رابرت رفورد تنگ شده با اون لبخندش ...بوگار د با اون لبخندش گیبل با اون لبخندش
تاگور می گه هر وقت بچه ای به دنیای می یاد خوشحال می شم معلومه که خدا هنوز ازنوع بشر نا امید نشده
به بچه دوستم گفتن: اوهوم بده بگو بله ..حالا هرجا صدای شبیه به اوهوم از هر کسی خارج بشه یه صدای کودکانه از یه جایی شنیده می شه که می گه: اوهول بده بوگو بلله...
به بچه های تئاتر می گم:
- که بلده پرده خونی بکنه واسه تعزیه؟
-من!
- اوکی برو..
- منم رستم دستان.......
- اینکه شاهنامه است!- اهان منم حسین دستان.....

۱ بهمن ۱۳۸۵

من باید یه مقاله درباره نشانه شناسی سینمای بونوئل بنویسم
من باید یه مقاله درباره سیمای شهر در سینمای قبل و بعد از انقلاب بنویسم
من باید یه مقاله درباره اینتراکتیو سینما بنویسم
من باید یه مقاله درباره سه زن سینما گر ایرانی بنویسم
کی/؟
تا اخر این هفته
مکانیسم های دفاعی فرار ار واقعیت چی بود؟
بازگشت به کودکی
انکار
فرافکنی
هیچکدام بدرد نمی خورده برم بنویسم...
تب کردم...یادم نمی یاد تا این حد تب کرده باشم...داغ داغ تخت اتش گرفته بود ...به زحمت بلند شدم و روی زمین زیر میز نشستم و از ان پایین به اینترنت وصل شدم . کاهش تب را سرچ کردم...
جواب این بود: به دکتر مراجعه کنید
مرسی وب

۲۷ دی ۱۳۸۵

برای تحقیقم مجله فیلم را ورق می زنم ..مصاحبه ای را با ایزابل آجانی دیدم برای بازی در فیلم ملکه مارگو که آن زمان 40 سالش بوده باور می کنید ؟ حالا خلاصه اینکه مصاحبه کننده کلی هندونه زیر بغلش گذاشت اونم گفت: دست بردارید با این ژورنالیست بازی تون! یه زمانی وقتی بریژیت باردو از خیابون رد می شد باید پلیس دخالت می کرد! حالا من تو نیویورک قدم می زنم و کسی منو نمی شناسه ..دوران حقیقی ستاره گذشته است
ماهواره جوایز گلدن گلوب را نشان می دهد، مریل استریپ زیبا جایزه گرفت و برای خواندن لیستش عینک زد...مریل استریپ عینک زد با حالتی که می دانست همه اکنون تعجب می کنند اما آن را پذیرفته است....لیستش خیلی طولانی بود خودش به خودش می گفت شات آپ...57 سالشه....دو تا بازی شبیه به هم نداره ...و هرچی پیر تر می شه زیباتر می شه...توی پل های مدیسون کانتی ..اون لحظه که می خواد دستگیره در ماشین شوهرش را باز کند و به سمت کلینت ایستوود بدود و این کار را نمی کند...اون چند ثانیه را دیدید؟ من بعد اون بقیه فیلم را نگاه نکردم ..هنوز هم نگاه نکردم... ....

مری و سعیده جان به خدا من هنوز یاهو مسنجرم را راه ننداختم به دلایل زیر

گشادی یک قمسمت خاص که به نژادم بر می گرده

تا 8 شب بیششتر اکانت ندارم...نه خیر کارت نمی خرم ..این اکانتم مجانیه...

تا به حال چت نکردم و بلد نیستم...باعث شرمندگیه ولی همینه دیگه ..دایناسورم...

سعیده می خام دوربین دیجیتال بخرم ..چی خوبه زیر 500 تومن

۲۵ دی ۱۳۸۵


تمام مدت فیلم را نگاه می کردم وبا خودم می گفتم که ان زن پیر جذاب را چقدر دوست دارم و چرا تا این حد حس دلپذیری در من ایجاد می کند و سرانجام جولی اندروز را دربین چروک های اندک چهره اش شناختم و ان راز اشکها و لبخند ها بود ..اوای موسیقی ..ان دختر پرشور و ساده ....دو ...دو شب نخوابیدم ...ر ...روی ماهت دیدیم....می ... می خواد بیاد بارون ... فا.... فال می گیرم اکنون
نمایشگاه لباس رفتم یک شو لباس داشت مانکنهاش اگه حداقل فشن تی وی نگاه می کردند بهتر از این راه می رفتند!
توی مترو یک زن می خواست بزور کنارم بشینه و جا نمی شد بهش گفتم اینجا مخصوص شش نفره..با ناراحتی ایستاد و من دچار عذاب وجدان شدم ...
دو ساعت گوگل تاک را دانلود کردم بعد نمی دونم چی کار کردم که...زرت...همه چی رفت....
جسد سوخته کاریکاتوریت توهین کننده به پیامبر پیدا شد....در دنیایی دلپذیری زندگی می کنیم... گوشت سوخته انسان چه بوی می دهد؟

۲۴ دی ۱۳۸۵

پولدار شدم! جامع کاربردی پولمو دادن و فرزانگان و وامی که دنبالش بودم ..حالا می تونم یک عالمه نسکافه گرون گرون بخرم...و لباس زیر های قشنگ قشنگ و یک دستکش چرم و ...خونه نمی تونم بخرم یک کمی گرونه!!!!
رفتم بالا شهر! متوجه شدم که خیلی وقته نرفتم بالای شهر...اون دوستم که شوهر کرد، تو جوردن خونه خریدن ..خوبه به بهانه دیدن اون هر از گاهی می رم بالای شهر!

!!دارم کچل می شم! دارم داروی ضد کچلی می زنم
همین دوستی که عقد کرد داشت گزارش تلفنی به من می داد که در ان لحظه پشیمان شده بوده ...من با شکیبایی گوش می دادم و به یاد می اوردم این دوستی 5 ساله مان را که مرا با گریه هایش در باب بی شوهری دیوانه کرده بود! من می دونم به قول شیرازی ها چراغ تیریک تو ...روشن شده ها! حالا هی بوگو...
برای دوستم نامه اداری نوشتم به جای به دلیل دوری راه دچار مشکلات جسمی شدم نوشتم جنسی! درست در لحظه ارسال فهمیدم واگرنه ...واگرنه حتما با درخواستش موافقت می کردند!!!

۲۳ دی ۱۳۸۵

گه گیجه گرفته بودم چرا نمی تونم به بتا بلاگر وصل بشم...بعد از دو ساعت...چون جی میل راه انداختم! با این همه هوش من نمی دونم چرا ....چی می خواستم بگم؟ یادم نمی یاد...من از عروسی اومدم مشهد مقدس رفتم ..امام رضا نفهمه..بهش نگین تو رو خدا فرصت نبود برم دیدنش... باید تو عروسی می رقصیدم....نه باور کنید یه سوژه بدرد بخور هم نبود...ماجرا داره اما ..خنده دار..مثلا بابای عروس عاشقم شده بود..می گم حالا..برم حموم..

۱۸ دی ۱۳۸۵

هدف پلید

راه پله را جارو زدم و تی کشیدم ..این کار را با سر و صدای فراوان کردم تا همسایه پایینی بفهمد ویک کم راه پله خودشو تمیز کنه واه واه خوبه که تازه عروسه اینقدر شلخ ته است...
همسایه بالای هم تازه عروسه البته فکر می کنم تازه عروس باشه اخه هر روز صبح می رن حموم....
از خواب پاشدم...تاس کباب 10 روز پیشو خوردم...تخمه خوردم...انار دونه کرده ..کیک و چایی... راستی با تاس کباب سالاد خیار با کلم قرمز خوردم ..موز خوردم...خیار خالی با نمک خوردم...لیمو شیرین خوردم فکر می کنید اسهال بگیرم؟ تازه ساعت 8 شب و تا خواب خیلی مونده

کلاس زبان را شروع کردم ...چرا همه معلمهای زبان دخترای خوشگل و باحالی هستن؟ و هر وقت من خودمو معرفی می کنم چرا توجه همه جلب می شه ؟ جادوی سینما؟ نه بابا جذابیت خودمه!
ماهواره فیلم ماتریکس را گذاشته و من هنوز فکر می کنم عجب فیلم خوبی ااست..میگن به ویل اسمیت پیشنهاد شده بود تو این فیلم بازی کنه رد کرد..می گم خدا راشکر ..اون با این قیافه بامزه اش اصلا" نیو" خوبی نبود

۱۷ دی ۱۳۸۵

علی رفت دادگاه و به سه ماه زندان و سه میلیون تومان جریمه شد و حالا من باید براش کمپوت ببرم...اما قضیه لیز خوردن گویا جواب داده...سرگرده هم یک درجه کاهش پیدا کرده سروان شده....

۱۵ دی ۱۳۸۵


می خوام روی سیمای شهر در سینمای بعد از انقلاب کار کنم و اونو با قبل از انقلاب مقایسه کنم...شما جایی می شناسید که فیلمفارسی کرایه بدن!
آون تمیز کردم ...توجه دارید اگه آون زیرش سینی نداشته باشه مثل مال من...وقتی شما توش چیزی سرخ می کنید چربیش می ریزه کفش و چون کف ان جدا نمی شه وشما هر باز هم تمیزش نمی کنید بعد از چند ماه حتی وقتی نون گرم می کنید بوی مرغ سوخته می ده ! و حالا وقتی تصمیم می گیرد تمیزش کنید باید چندین بار رافونه و اتک و ..بزنید تا به تدریج پاک بشه ...یک بعد از ظهر دلپذیر این طوری می گذره!
یه استاد کامپیوتر داریم عاشقشم انچنان همه انچه که می داند در اختیار ما می گذارد اخرین کلاس را همچین سر کلا س می اید انگار 8 صبح است...چشمان باهوش و درخشان دارد از ان نگاهی هایی که در 50 سالگی هنوز درخشش نگاه کودکان را دارد و هوشی تیز و پاک و علاوه بر اینها شادی فراوانی که در وجودش است و با همینی شادی در انتظار هر چیز جدیدی است...با it حال می کند ...

۱۴ دی ۱۳۸۵

علی امشب داشت برای منو الهام تعریف می کرد که تو منکرات بوده برای خلافی ماشینش یه سرگرد هلش داده بوده که بره تو صف و با هم دهن به دهن شده بودند و سرگرده خواسته به سینه او مشت بزنه علی هم ای کیدو کار می کنده دست اونو با دفاع کنار زده سرگرده با تمام نیروی که برای مشت زدن جمع کرده بوده می خورده زمین ..از علی شکایت کرده و علی رفته بازداشت و...علی بیرون که اومده وکیل گرفته اون هم یه شکایت براش تنظیم کرده در ارتباط با حقوق شهر وند ی و ...وکیله بهش گفته : نگو دفاع کردی بگو جاخالی دادی اون لیز خورده اینقدر اینو بگو تا باورت بشه ... الهام که حواسش پرت شده گفت خب بالاخره چی شد که سرگرده خورد زمین ...علی به سرعت گفت گفت:لیز خورده بود!!!

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...