بعضی روزها دوست دارم کسی تمام مسئولیت هایم را به دوش بگیرد
کسی که به جای من
برود سرکلاس درس بدهد و با مدیرگروهی که همه واحدهای آسان و ساعتهای خوب را برای خودش برداشته بحث کند
برای انجام جراحی تصمیم بگیرد ،نقد این کتابهای که روی هم انبار شده را بنویسد
برود بانک قسطها را بپردازد و کرایه خانه و قبض ها را بدهد و حساب کند که پس اندازش چقدر دوام می آورد
این لوله فاضلاب زیر سینک را عوض کند ،زیر مبل ها را جارو بزند
برای سئوالهای بی پایان خواهرک درباره مردی که انتخاب کرده، جوابی پیدا کند و چمدانش را برایش ببند و برساندش ترمینال
فکری برای همسایه ای که مزاحمش می شود بکند
اشکهای مادرک را پاک کند و دلداری اش بدهد که همه چیز درست می شود
ظرفهای نشسته را در ماشین ظرفشویی بگذارد، ماهواره را که یکسالی است آنجا رها شده، وصل کند
به آبجی وسطی در آن شهر زمستانی، در کشوری دور ایمیل بزند و سعی کند که به قهر یک ساله اش با خانواده پایان دهد
مرغها را پاک کند و در فریزر بگذرد،کف حمام و دستشویی را وایتکس بریزد
به آبجی بزرگه زنگ بزند و اطمینان بدهد دزد لپ تاپش پیدا می شود، لپ تاپی که تزش در آن بوده و حالا در شرف اخراج است
عصرها که از کار بر می گردد در صف به ایستد و نان بخرد، ساعت دیواری را تعمیر کند
با تهیه کننده ای که بدون اجازه از او فیلمنامه را دستکاری کرده، دعوا کند
یک کارگر بیاورد شیشه های آپارتمان را که سه سالی است شسته نشده ، تمیز کند
و
برایم در زیر نور آفتاب بالش بگذارد و روی من پتو بیندازد